بابام میگه انسان های نخستین لباس و کفش نداشته اند و پا برهنه این طرف و آن طرف می رفته اند برای همین پاهایشان هرساله رشد میکرده است، بعد ها که بشر به پیشرفت هایی دست یافته است فهمیده است که برای محافظت از خود و بدنش باید لباس بپوشد و کفش به پا کند و به این ترتیب بشر کفش را اختراع نموده است . بعد از اختراع کفش پاهای بشر کوچکتر و کوچکتر شده است .
پدرم بیشتر از محافظت کردن پاها بر محافظت کردن از کفشها تاکید میکند ! پدرم میگوید پول که علف خرس نیست که هر روز هر روز بدهیم و یک کفش نو بخریم برای همین بایدکفشهایمان را تا زمانی که می شود استفاده کنیم و نباید مثل خاله مان هزار پا باشیم که هزار جفت کفش داشته باشیم.
پدرم هرسال شب عید برای من و خواهرم یک جفت کفش میخرد . من هر هفته کفش هایم را واکس میزنم و هر روز جورابهایم را می شویم . چون پدرم برای خریدن آنها زحمت کشیده است.
سال قبل تابستان ماه رمضان بود که من کفش هایم را گم کردم . با مادرم رفته بودیم مسجد برای مراسم شب احیا . بعد از تمام شدن مراسم شب قدر موقع خروج از مسجد یک نفر کفشهای من را پوشیده بود و با خود برده بود و به جایش یک جفت دمپایی پلاستیکی جا گذاشته بود . من خیلی گریه کردم و ترسیدم که مادرم و پدرم دعوایم کنند و از اینکه باید پاییز و زمستان با آن دمپایی های پلاستیکی به مدرسه بروم خیلی ناراحت شدم .
من ناچار شدم همانها را بپوشم و با مادرم به خانه برگردم . پدرم خیلی ناراحت شد و دلش برای من سوخت و برای اولین بار مجبور شد پارسال تابستان برای من یک جفت کفش دیگر هم بخرد برای همین من اول مهر که به مدرسه رفتم کفشهایم از کفش های همه ی همکلاسی هایم نو تر بود .
از این انشا نتیجه میگیرم ما خیلی هم نباید مراقب کفشهایمان باشیم چون پدرمان اگر کفش نداشته باشیم مجبور می شود برایمان کفش بخرد.
.
.
.