روستای ما یک سد آبی قشنگی دارد که خشک نشده است.
روستای ما مسئولینی دارد که پیگیر مشکلات مردم هستند.
روستای ما کشاورزان زیادی دارد که جوی های کشاورزیشون در حال پر شدن هستش.
روستای ما خیابان هایی با پیچ های خطرناکی هم ندارد که مسئولین مانع بگذارند.
روستای ما فضای سبز زیادی دارد.
روستای ما مسئولینی دارد که ماهی یه بار با مردم روستا بر سر مشکلاتشان جلسه ای برگذار می کنند.
روستای ما پارک زیبایی دارد که ما بچه ها روی چمن های پارک بازی میکنیم.
روستای ما زمین مناسبی برای بازی ورزشکاران هم دارد.!!
روستای ما استخر زیبایی دارد که اون موقع…….
در روستای ما وسیله نقلیه عمومی برای رفتن به شهر هم زیاد ندارد .
روستای ما مسئولین خوبی دارد که در شهر زندگی نمیکنند .
روستای ما آسفالت زیبایی در پایین روستا دارد که پر از چاله و گودال نیست.
روستای ما مسئولین خوبی دارد که صدای مردم را به هر طریق میشنوند.
روستای ما خیابان هایی با سنگفرش های زیبا در پایین روستا دارد.
روستای ما خانه عالمی آماده ای برای روحانی روستا دارد.
من از پدرم پرسیدم چرا ما ماشین و پول زیاد نداریم .پدرم گفت نمیدانم ولی خندید !
و گفت پسرم چون ما نمیخواهیم مثل آنها باشیم.من گفتم که پدر مگه آنها چگونه هستند .
پدرم جواب نداد و سکوت کرد!
من از پدرم پرسیدم چرا جوابم را نمیدهی؟
پدرم گفت: پسرم این دنیای ما نیست و ما باید توشه آخرت برای خود جمع کنیم و نه توشه در این دنیای مادی و پوچ.
من نفهمیدم منظور او چیست ولی دوباره سکوت کرد !!!
و من دیگر از پدرم چیزی نپرسیدم و من هم مانند او سکوت کردم. !
.
.
.
زندگی روستایی آرام و آهسته پیش میرود. زندگی روستا هنوز هم خالی از سر و صداست و فرسودهشدن از سختیها و هیاهوی زندگی شهرنشینی غایب همیشگی آن. در روستاست که شادیها و غمها تقسیم میشوند. آدمهای روستا به هم نزدیکترند و آنجاست که همسایه از حال همسایه خبر دارد.
آدمهایی که همیشه در جستجوی زندگی آرام و به دور از ازدحام شهرها هستند، تصویری شاعرانه از روستا در ذهن خود دارند و برای همین است که خیلی وقتها میگویند خوشا به حالت ای روستایی. روستایی خبر از بوقهای پی در پی ماشینها و هیاهوی شهرنشینی ندارد.
زندگی شهری اما نقطه مقابل روستاست و گذران زمان در شهر خود قصهای متفاوت از روستا دارد. زندگی شهری مهارت و فوت و فن خاص خود را طلب میکند. در شهرها انگار پایانی برای سر و صدا و هیاهو نیست. صدای خیابانها، ماشینها و آدمها آنقدر آزاردهنده است که گاهی به سرت میزند همه چیز را رها کنی و به کنجی دنج پناه ببری، البته اگر بتوان در شهرها جایی این چنین یافت. زندگی شهری، زندگی آرام و بیدغدغهای نیست.
آدمها در شهرها هر روز بیتفاوت از کنار یکدیگر میگذرند. ارتباطها در شهرها جزییاند و زود گذر. آدمها نسبت به هم بیتفاوتند و غرقشدن در شلوغی و هیاهوی شهرها مرگ صمیمیتها و عاطفههاست. شهر انگار که دنیای بیگانههاست.